ﻣﻦ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻼﻏﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥِ ﺑﺎغمان ﺗﺒﺮﺳﺖ
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
برگ ها زمانی میریزند كه فکر میکنن طلا شدن، پس هیچ وقت مغرور نشو
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
هیچکس با سگ‌های وحشی بازی نمی‌کند ، اما سگ‌های آرام را همه با لگد می‌زنند ، گویی اینها باید تاوان آن وحشی‌ها را بدهند
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
کافیست جای زخمت را بلد باشند

آنگاه از اعلاترین نمک ها برایت مرهم می سازند ، همان هایی که از جان برایشان مایه می گذاشتی !
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
اگر دیدی سرابی ، وانمود کن که سیرابی....مگذار سراب به دروغش افتخار کند....
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
تولد انسان همانند روشن شدن کبریتی است و مرگش خاموشی آن ! بنگر در این فاصله چه کردی، گرما بخشیدی ؟یا سوزاندی . . . ؟
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﺁﺩﻣﺎ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؛ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﺎﺯﯾﺸﺎﻥ !
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
. ﻗﻄﺎﺭﯼ ﺳﻮﯼ "ﺧـــــــــﺪﺍ" ﻣﯿﺮﻓﺖ،ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﻧﺪ....ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪند ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪند...ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﻣﻘﺼﺪ ، "ﺧـــــــــــﺪﺍ"ﺑﻮﺩ ﻧﻪ ﺑﻬﺸﺖ..
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﻓﺮﻕ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﺳﮓ ﺩﺭ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﮕﯽ ﻏﺬﺍ ﺑﺪﻫﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮔﺮﻓﺖ.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
همانطور که دیگر شلوار پاره نشانه فقر نیست ، سکوت هم نشانه ی رضایت نیست. .
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش …
اشکهایت را با دستهای خودت پاک کن ؛ همه رهگذرند !
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
نقش درخت خشک را بازی میکنم ...نمیدانم چشم انتظار بهار باشم یاهیزم شکن
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
خدایا :میشه ورقمو پس بدم ....میدونم وقت امتحان تموم نشده ...ولی خسته شدم....
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
به خدا بگوئید :من ترک تحصیل کرده ام دیگر امتحان نگیرد ....
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
سکه ها همیشه صدا دارنداما اسکناس ها بی صدا ؛ پس هنگامی که ارزش و مقام شما بالا میرودبیشتر آرام و بی صدا باشید . . .
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﺍﺯ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺟﺎﻥ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﺪﯾﻮﻥ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﺪﻝ ﺑﺎﻻﯾﺶ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﺩ...
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
چقدر احمقانه هست !!!!
از یک قهوه تلخ انتظار فال شیرین داشتن.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﺯﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩﺵ ﺭﺳﯿﺪ
ﻭﺭﻧﻪ ﺑﺮ ﺳﻨﮓ ﻣﺰﺍﺭﺵ ﺁﺏ ﭘﺎﺷﯿﺪﻥ ﭼﻪ ﺳﻮﺩ.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺎﻧﺘﻮﻣﯿﻢ ﺍﺳﺖ , ﺣﺮﻑ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﯼ ﺑﺎﺧﺘﯽ !
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
رسیده ام به حس برگی که میداند باد از هر طرف بیاید سرانجامش افتادن است !
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
حالافهمیدم چرا پشت سر مرده ها آب نمی ریزند …چون این دنیا ارزش برگشتن ندارد … !
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
چه فرق میکند در سیرک یا در خانه ؟!
خنده ات که تلخ باشد،...
دلت کــه خون باشد،....
تو هم دلقکی..!!!!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
زندگي تاس خوب آوردن نيست ، تاس بد را خوب بازي كردن است !
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
روزی گرگی را میدریدند....
همان سگ هایی که روزی از زوزه اش میدویدند...
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ای قطار، راهت را بگیر و برو!
دیگر نه کوه توان ریزش دارد و نه ریزعلی پیراهن اضافه
دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست....
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
بیچاره عروسک ، دلش میخواست زارزار بگرید، اما خنده را بر لبانش دوخته بودند!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
کارگر خسته ای سکه ای از جیب کت کهنه اش درآورد تا صدقه دهد، ناگهان جمله ای روی صندوق را دید و منصرف شد، "صدقه عمر را زیاد می کند".
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ!!!
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﻭﻍ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ، ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﯾﻢ، ﻭ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﺳﯿﻢ، ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺟﺎﻥ ﺗﻮ
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
جسدم را در دور دستها خاک کنید...! مبادا مرده ای بی کسی ام را به رخم بکشد...!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
کودکی که می داند گریه های مادرش ، تن فروشی های خواهرش و دست های پینه بسته
پدرش همه از بی پولی است ،چگونه در مدرسه بنویسد علم بهتر از ثروت است ؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
رفاقت مثل آدم برفی می مونه ، درست کردنش راحته اما نگه داشتنش سخته
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ساعت ها را بگذارید بخوابند ، بیهوده زیستن که نیازی به شمردن نیست
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
خدایا دست هایم را زیر چانه ام زده ام...مات و مبهوت نگاهت میکنم...طلبکارنیستم نه ! فقط مشتاقم بدانم ته این قصه با من چه میکنی؟!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
آنقدر آرزوهام را بگور بردم که دیگه جای واسه جسدم نیست
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻣﺪﺍﺩﯼ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ ، ﭘﺲ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯽ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﻏﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﺪ !
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺻﺪ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ، ﺷﻤﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﯿﺪ
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ﻣﻦ ﮐﻔﺶ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻣﺪﺍﻡ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﭘﺎ ﻧﺪﺍﺷﺖ
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

 

دکتر علی شریعتی



تاريخ : جمعه 8 آبان 1394برچسب:دکتر علی شریعتی, | 14:12 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد